آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

به بهونه 6 ماهگی

سلااااااااام آقاااااااااااا پسرک...فدات شم مامانی...                                                                 پسرم نیم سالگیت مبارک...6 ماهت شد قربونت برم  ایشالله تولد 126 سالگیت عزیزم... رفتیم برات واکسنتو زدیم و خیلی کمتر از واکسنای قبلیت گریه کردی گلکم...تب هم نکردی، اما پاهات خیلی درد میکنه و تا کوچکترین تماسی باهاش داشته باشیم جیییییغت میره هوا...دیگه واکسن زدن رفت تااااا یکسالگی ...هااااای نفس راحت میکشیم... به مناسبت 6 ماهگیه نینی نازم با کل...
27 خرداد 1393

کلی عکس قشنج مشنج

سلاااام آقا  از اونجایی که تریپ خاصی از خودت در نکردی وبلاگ دیر آپ میشه....یه تکونی به خودت بده بچه چهار روزه دارم بهت فرنی میدم که بدت نیومد و خوردی، البته تا الان به شوخی یه چیزایی تو دهنت مییییذاشتند (یعنی باباتو آقاجونت ) مثلا بستنی پرتغال لیموشیرین طالبی هندونه نون سنگگ!!! البته خیلی ناچیز و کم.... کلا خیلی هول داری برای خوردن گفتم یه ذره با فرنی شروع کنم تا 7، 8 روز دیگه که 6 ماهت میشه خوردن غذای جامدم یه کوچولو یاد بگیری عسل مامان... چند روزه سرمون شلوغ پلوغ بود و شما حسابی حال کردی.   از خارجه برامون مهمون اومده بود ! همه کلی ماچ و بگلت کردند و همش ازت تعریف میکردند توام با خوش اخلاقی براشون میخندیدی ...
15 خرداد 1393

عاشقتم مامانی

                                                           بعضی از حس ها نوشتنی نیستند یا من نمیتونم درست توصیفش کنم.... وقتی آرمان دراز کشیده و داره با اسباب بازیاش ور میره و میخوردشون!!! یهو میرم جلوشو و اونم سریع دست و پاشو تکون میده و با بی زبونی میگه چقدر خوشحال شده....کنارش دراز میکشم و صورتمو میچسبونم به صورتش سریع دستاش رو میذاره روی صورتم....لبامو میچسبونم به گونه اش و شروع میکنم به لالایی خوندن...... لالا لالا گل چایی یکی یدونه مایی تو مرد کوچک خانه ...
5 خرداد 1393
1